فاطمیه

فاطمیه باید عاشورایی شود

رهبری معظم ایت الله خامنه ای حفظه الله

درباره‌ی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) -این را نه به‌عنوان اینکه آدم بخواهد جزو حرفهای متعارف و معمول که میزنند، بر زبان جاری کند- حقّاً و انصافاً ماها قاصریم، حقیرتر از آن هستیم که بخواهیم از آن مقام باعظمت سخن بگوییم؛ از حقیقت نوریِ آن بزرگوار و امثال ایشان از ائمّه‌ی معصومین، زبان ماها، بیان ماها، فهم ماها کوتاه‌تر از این است که بتوانیم در این زمینه‌ها صحبت کنیم. خَلَقَکُمُ اللهُ اَنواراً فَجَعَلَکُم بِعَرشِهِ مُحدِقین؛(۱) قضیّه‌ی انوار ائمّه‌ی معصومین (علیهم‌السّلام) این است؛ دیگر حالا ما چه میخواهیم بگوییم؟ لکن در زمینه‌ی سیره‌ی این بزرگواران و رفتارهای آنها و اسوه بودن آنها به‌عنوان یک بشر، چرا، حرف زیاد هست. خیلی حرفها را هم زده‌اند؛ بعضی از برادران هم در شعرهای امروزتان اشاره کردید. میدان هم برای حرف زدن زیاد است. در این زمینه چند جمله‌ای عرض میکنیم.

ما باید راجع به حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) از این نگاه دوّم، یعنی اسوه بودن و مثال بودن نگاه [کنیم]. خدای متعال در قرآن راجع به دو زن به‌عنوان اسوه‌ی مؤمنین و دو زن [به‌عنوان] نمونه‌ی کافرین -ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا لِلَّذینَ ءامَنُوا امرَاَتَ فِرعَون،(۲) و بعد از یک آیه: وَ مَریَمَ ابنَتَ عِمرٰن(۳)- مثال زده است و برای مؤمنین -نه برای زنهای مؤمن؛ مرد و زن- دو نمونه آورده است. با این نگاه میشود به این بزرگواران نگاه کرد به‌عنوان نمونه و از آنها درس گرفت. خب، فاطمه‌ی زهرا (سلام‌الله‌علیها) صدّیقه‌ی کبرا است در میان صدّیقین و صدّیقات، کبرا یعنی بزرگ‌ترین صدّیقه است این بزرگوار.

حالا میخواهیم از ایشان درس بگیریم؛ زنها هم درس بگیرند، مردها هم درس بگیرند؛ همه -عالم و جاهل- درس بگیرند. ببینیم درباره‌ی این بزرگوار در کلمات ائمّه‌ی معصومین، آنچه ذکر میشود از مدایح، چه چیزهایی است. در زیارت امام رضا (علیه‌السّلام) وقتی نوبت به حضرت زهرا میرسد برای صلوات -آن زیارتی که سر تا پا صلوات است- [میگوید]: اَللّهُمَّ صَلِ‌ عَلی‌ فاطِمَةَ بِنتِ نَبیِّک؛ این یک خصوصیّت. خب، این خصوصیّت خیلی مهمّی است؛ البتّه قابل تأسّی نیست؛ همه دختر پیغمبر نمیشوند؛ امّا انتساب به پیغمبر به‌صورت دختر او، نشان‌دهنده‌ی رفعت مقام است. وَ زَوجَةِ وَلِیِّک، این هم دوّمی؛ البتّه این هم قابل دست‌گیری نیست و همه نمیتوانند زوجه‌ی ولیّ خدا بشوند؛ امّا رفعت مقام، رفعت شأن و جاه و جلال این بزرگوار را نشان میدهد. وَ اُمَّ السِّبطَینِ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ سَیِّدَی شَبابِ اَهلِ الجَنَّة؛ جنبه‌ی کاربردی این [خصوصیّت]، بیشتر از آن دو صفت قبلی است؛ جنبه‌ی کاربردیِ تربیت سبطَین. سبطَینی که «سَیِّدَی شَبابِ اَهلِ الجَنَّة» هستند، مادرشان این بزرگوار است؛ دامان پاکیزه‌ی این مادر است که توانسته اینها را تربیت بکند. این آن چیزی است که میتواند برای ما به‌عنوان الگو، به‌عنوان اسوه مطرح بشود.

بعد، «اَلطُّهرَةِ الطّاهِرَةِ المُطَهَّرَةِ التَّقیَّةِ النَّقیَّةِ الرَّضیَّةِ الزَّکیَّة» که همه‌ی اینها کاربردی است؛ طهارت، با سه بیان که البتّه این سه بیان «طهر»، «طاهر» و «مطهّر» تفاوتهایی از لحاظ معنا با هم دارند. البتّه [هر] سه تعبیر اشاره‌ی به طهارت و پاکیزگی است: طهارت روح، طهارت دل، طهارت مغز، طهارت دامان، طهارت سرتاسر زندگی. خب این کاربردی است، این برای ما درس است؛ باید سعی کنیم خودمان را پاکیزه کنیم، باید تطهیر کنیم خودمان را؛ بدون طهارت باطن نمیشود به مقامات رسید؛ به حریم ولایت این بزرگوارها هم نمیشود رسید؛ طهارت باطن لازم است. طهارت باطن، با تقوا است، با ورع است، با ملاحظه است؛ ملاحظه‌ی دائمی و مراقبت دائمی از خود طهارت به‌وجود می‌آورد. خب البتّه انسان جایزالخطا است و ممکن است بر ما سیاهی‌هایی عارض بشود امّا راه پاک کردنِ آن سیاهی‌ها را هم خدا به ما نشان داده، یاد داده: توبه، استغفار. استغفار کنیم؛ استغفار، یعنی عذرخواهی کردن؛ «استغفر الله»، یعنی خدایا عذر میخواهم، معذرت میخواهم. واقعاً، قلباً از ته دل از خدای متعال معذرت بخواهیم؛ این استغفار است، این پاک میکند آن سیاهی را و آن لکّه را. خب، اَلطُّهرَةِ الطّاهِرَةِ المُطَهَّرَة. التَّقیَّة، همان تقوا؛ اَلنَّقیَّة، آن نقاوت و پاکیزگی باطنی و قلبی؛ اینها خصوصیّات فاطمه‌ی زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. ما اینها را بایستی به‌عنوان الگو، به‌عنوان اسوه، در نظر داشته باشیم و خودمان را به آن نزدیک کنیم.۱۳۹۵/۰۱/۱۱


1) من لایحضر الفقیه، شیخ صدوق ج ۲ ص ۶۱۳؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی ج ۶ ص ۹۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی ج ‏۹۹ ص ۱۲۷ ؛ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، زیارت جامعه کبیره
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْکَرَمِ وَ قَادَةَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِیَاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیَارِ وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْکَانَ الْبِلَادِ وَ أَبْوَابَ الْإِیمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلَالَةَ النَّبِیِّینَ وَ صَفْوَةَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِتْرَةَ خِیَرَةِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه‏ ... وَ أَنَّ أَرْوَاحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا فَکُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمِینَ بِفَضْلِکُمْ «۳» وَ مَعْرُوفِینَ بِتَصْدِیقِنَا إِیَّاکُم‏ ...
ترجمه:
سلام بر شما اى اهل بیت نبوّت، و جایگاه رسالت، و عرصه رفت و آمد فرشتگان، و مرکز فرود آمدن وحی و معدن رحمت، و خزانه داران بهشت، و نهایت بردبارى، و ریشه هاى کرم، و رهبران امّت ها، و سرپرستان نعمت ها، و بنیادهاى نیکان، و استوانه هاى خوبان، و رهبران سیاسى بندگان، و پایه هاى کشورها، و درهای ایمان، و امینان خداى رحمان، و چکیده پیامبران، و برگزیده رسولان، و عترت بهترین گزیده پروردگار جهانیان و رحمت و برکات خدا بر آنان باد ... و همانا ارواح و نور و سرشت شما یکى است، پاکیزه و پاک شد، برخى از آن از برخی دیگر است، خدا شما را نورهایى آفرید، و گرداگرد، عرش خود قرار داد، تا با آوردنشان به دنیا بر ما منّت نهاد، و قرارتان داد در خانه هایی که اجازه داد رفعت یابند و نام او در آنها ذکر شود، و درودهاى ما بر شما قرار داد، و آنچه ما را از ولایت شما به آن مخصوص داشت، مایه پاکى براى خلقت ما، و طهارت براى جان ما، و تزکیه براى وجود ما، و کفاره گناهان ماست، پس ما در نزد خدا از تسلیم شدگان به فضل شما، و شناخته شدگان به تصدیق جایگاه شما بودیم ...
۲ ) سوره مبارکه التحریم آیه ۱۱
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذینَ آمَنُوا امرَأَتَ فِرعَونَ إِذ قالَت رَبِّ ابنِ لی عِندَکَ بَیتًا فِی الجَنَّةِ وَنَجِّنی مِن فِرعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنی مِنَ القَومِ الظّالِمینَ
ترجمه:
و خداوند برای مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: «پروردگارا! خانه‌ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!»

۳ ) سوره مبارکه التحریم آیه ۱۲
وَمَریَمَ ابنَتَ عِمرانَ الَّتی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فیهِ مِن روحِنا وَصَدَّقَت بِکَلِماتِ رَبِّها وَکُتُبِهِ وَکانَت مِنَ القانِتینَ
ترجمه:
و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، و ما را از روح خود در آن دمیدیم؛ او کلمات پروردگار و کتابهایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود!
۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گروه فرهنگی حضرت قاسم ابن الحسن

شرح خطبه فدکیه

حجت الاسلام والمسلمین میر باقری /شرح خطبه فدکیه جلسه اول / بررسی اقدام حضرت زهرا با رویکرد فلسفه تاریخ و تصرف اولیاء الهی در کاروان بشریت


خلاصه: متن زیر جلسه اول از سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که پیرامون خطبه فدکیه به تاریخ 14 بهمن ماه سال 92 در جمعی از طلاب و دانشجویان ایراد شده است. ایشان در این بحث اشاره می کنند که «فدک»، یکی از مباحث مهمی است که محققین در طول تاریخ به آن پرداختند. در تحلیل فرازهای این خطبه دو رویکرد مورد توجه قرار می گیرد. اول آنکه ما شخصیت حضرت صدیقه طاهره را به عنوان یک انسان ممتاز در نظر بگیریم و جریان غصب فدک را به عنوان مشی اقتصادی خلیفه اول بعد از غصب خلافت بدانیم. در رویکردی بالاتر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را صاحب بیت النور نبی اکرم بدانیم که سیر هدایت و نور همه عوالم با ابتلای ایشان می باشد و درگیری حضرت درگیری دو جبهه تاریخی حق و باطل است...

مقدمه در باب خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله طاهرین. موضوعی را که در طول پنج جلسه در مورد آن صحبت می­کنیم، خطبه فدکیه وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها است. در خصوص بحث سندی، این خطبه از خطبه هایی است که در مصادر قدیمی و اولیه اهل سنت و امامیه، نقل شده و متصلاً به ما رسیده است؛ این طور نیست که جزء احادیثی باشد که صرفاً در کتب متأخر نقل شده باشد و گاهی تمام حدیث را و گاهی بخشی از حدیث را فریقین نقل کردند. مثلاً مرحوم صدوق در علل الشرایع، بخشی از این خطبه را که مربوط به شرایع و فلسفه احکام هست نقل کرده ولی تمام خطبه را در کشف الغمه آورده است. از اهل سنت هم ابن ابی الحدید در جلد شانزدهم کتابش، ضمن یکی از خطبه ها و بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اسناد متعددی را برای این خطبه نقل می کند. خطبه فدکیه غیر از اینکه به لحاظ سند، معتبر است، به لحاظ محتوی هم کاملاً پیدا است که منسوب به معصوم هست.

فدکیه خطبه ای است که حضرت انشاء فرمودند و موضوعش هم آنچه در تاریخ نقل کردند، این است که بعد از آنکه کار خلافت برای خلیفه اول تمام شد، یکی از اقداماتی که انجام داد این بود که فدک را که مِلک شخصی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بود و وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بر اساس دستور خدای متعال به ایشان بخشیده بودند، جزو اموال عمومی اعلام کرد. حضرت صدیقه طاهره به مسجد آمدند و خطبه ای خواندند که به خطبه فدکیه معروف شد. «فدک»، یکی از مباحث مهمی است که محققین در طول تاریخ به آن پرداختند، کتب خوبی هم نوشته شده که شاید یکی از بهترین هایی که در دوره معاصر ما نوشته شده، کتاب مرحوم شهید صدر رضوان الله تعالی علیه است.

دو دیدگاه متفاوت نسبت به خطبه فدکیه

خطبه فدکیه مشتمل بر یک سلسله معارف بلند و یک تحلیلِ از وقایع تاریخی صدر اسلام است که تقریباً مختصاتِ این خطبه هست. در ابتدا باید الزاماتی که برای فهم این خطبه لازم هست، مورد توجه قرار دهیم؛ فهم یک کلام متوقف است بر اینکه آن شخصیتی که این کلام را انشاء و القاء کرده را بشناسیم؛ اگر شخصیتی دارای علم و دانش و مأموریت محدود است، درباره کلام او یک جور باید قضاوت کرد و اگر کسی هست که علمش متصل به علم الهی است، مأموریتش یک مأموریت بزرگ در عالم هست و ظرفیتش در حد عصمت هست، داوری ما نسبت به فعل او، قول او و آنچه که قصد کرده است، متفاوت می شود.

در یک دیدگاه انسان می­تواند حضرت زهرا را العیاذ بالله یک شخصیت عادی بداند که وارد یک درگیری شدند که بر سر یک مسئله اقتصادی یا یک رویه اقتصادی  بود که جبهه باطل انتخاب کردند؛ یعنی فرض کنید رویه اقتصادی آنها یا این اقدام خاص اقتصادی، مورد مخالفت حضرت بوده و ایشان در مخالفت با این رویه یا اقدام خاص اقتصادی، وارد میدان شدند و یک خطبه ای را انشاء کردند و غرض ایشان هم احقاق حقِ اقتصادی خودشان بوده است؛ یعنی این، یک نگاه به خطبه است که حضرت زهرا بر سر یک مسئله اقتصادی با دستگاه خلافت یک نزاعی داشتند و برای احقاق حق خودشان، یک اقدامی کردند؛ اقدام، رنگ و بوی سیاسی هم داشته و ایشان برای احقاق حق خودشان خطبه ای انشاء کردند و بعد باید دنبال این باشیم که این حق احقاق شد یا نه؛ ولی حد خطبه را همین قدر معنا می کنیم و شخصیت حضرت را هم یک شخصیت متعارف و معمولی و در حد یک انسان وارسته تعریف کنیم.

در نگاهی دیگر شخصیت حضرت را یک شخصیتی ورای شخصیت های متعارف می بینید و موضوع درگیری حضرت را هم خیلی گسترده تر از موضوع یک زمین و یا ملک یا درگیری با یک رویه اقتصادی یا فعل اقتصادی و حتی خیلی گسترده تر از مسئله خلافت ظاهری می بینید. دامنه درگیری و میدان درگیری را یک میدان وسیع تری تعریف می کنید و علم حضرت را هم فراتر از علم متعارف و مأموریت حضرت را هم فراتر از مأموریت متعارف می­دانید آنگاه طبیعی است که نگاه شما به این اقدام و فعل و خطبه حضرت، متفاوت می شود.

وقتی جریان خلافت از مسیر خارج شد، ابوسفیان آمد و به حضرت عرض کرد شما بیایید پا به میدان بگذارید، من از شما دفاع می کنم. در نهج البلاغه آمده است که حضرت می فرمایند: کسی که میوه را در غیر وقتش می چیند، مثل کسی است که در سرزمین دیگری می کارد. دوران امامت ما فعلاً به تأخیر افتاده و این میوه، نرسیده است؛ اگر ما وارد میدان شویم، این اقدام به نفع شما تمام می شود. بعد حضرت یک جمله ای را می گویند که این جمله مقصود من است؛ فرمودند: «فَإِنْ أَقُلْ یقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ إِنْ أَسْکُتْ یقُولُوا جَزِعَ‏ مِنَ الْمَوْتِ هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ»(1) اگر حرف بزنم، می گویند حریص بر حکومت است؛ اگر سکوت کنم، می گویند از مرگ می ترسد؛ در حالیکه پا روی حقش گذاشتند، او سکوت کرده و اقدام نمی کند، چون از جان خودش می ترسد و محافظه کاری می کند. بعد حضرت می فرمایند بعد از این حوادثی که از من دیده اید که چطور وارد میدان جنگ می شدم، دور است از من که این نسبت ها را به من بدهید. انس پسر ابیطالب با مرگ به خدا قسم از انسِ طفل به سینه مادرش بیشتر است.

انسان اگر این درک را از امیرالمؤمنین نداشته باشد ممکن است به نظرش بیاید که ایشان یک شخصیت عادی است؛ و وقتی می خواهد تحلیل کند، همین حرف ها را می زند؛ اما اگر ما شخصیت حضرت امیرالمومنین علیه السلام را یک چنین شخصیتی بدانیم، در تحلیل فعل و قول ایشان و در آن مقاصدی که در افعال و اقوالشان داشته­اند، متناسب با شخصیت حضرت صحبت می کنیم.

پس برای ورود به خطبه، اول نکته ای که به عنوان مقدمه و پیش فرضِ ورود و معنا کردن خطبه لازم است و بدون آن، خطبه معنای صحیحی نمی شود و غرض حضرت و معانی ای که حضرت در این خطبه اراده کردند، فهم نمی شود، این است که شخصیت حضرت مورد دقت و توجه قرار بگیرد. باید بدانیم که این شخصیتی که به میدان آمده و اقدام کرده و خطبه خوانده، چه شخصیتی بوده؛ آیا یک مسلمان متعارف یا یک مسلمان ممتاز یا معمولی بوده یا یک شخصیتی است که با آن فضایلی که در باب ایشان نقل شده جزء استثناءهای تاریخی است.

دیدگاههای متفاوت در تحلیل واقعه غصب فدک

نکته مهم بعدی این است که میدان درگیری که بین جبهه صدیقه طاهره سلام الله علیها و جبهه مقابل وجود داشته کجا است؟ آیا دعوا بر سر یک مِلک و منبع درآمد و یا بر سر یک مشی اقتصادی است؟ یا درگیری فراتر از اینها است؛ درگیری بر سر خلافت است. و بعد هم آیا مسئله خلافت، به عنوان یک مسئله حکومت اجتماعی مطرح است؟ یا موضوع درگیری تاریخی حق و باطل، نور و ظلمت و عقل و جهل است؟ دیگر آنکه مقیاس درگیری چیست؛ اگر مقیاس درگیری هم روشن شد، آن وقت آدم راحت تر می تواند مسئله را توضیح بدهد.

فرض کنید اگر یک انقلاب و حرکت اجتماعی با یک اهداف محدود وجود داشته، ما نمی توانیم این را فراتر از اهدافش تعریف کنیم. شخصیت هایی که این انقلاب را ایجاد کردند و انگیزه ها و عوامل، محدود بوده که فراتر از آن نمی شود تحلیل کرد. ما در کشور خودمان در دوره معاصر، نهضت ملی شدن نفت را داشتیم. این نهضت در شکل طبیعی اش، یک اقدامی برای دفاع از منافع اقتصادی بوده است و خیلی بیشتر از این نبوده؛ و حداکثر یک بحث مبارزه با استعمار هم در حوزه منافع اقتصادی یک ملت مطرح بوده و اگر این را تبدیل کنیم به یک درگیری تاریخی و برایش فلسفه تاریخ بنویسیم، زیاده گویی است. به عکس، در تحلیل انقلاب اسلامی اگر آن را محدود بکنید در یک انقلابی که برای رها شدن از یک استبداد ملی بوده، به نظر من جفای در حق این انقلاب است؛ حتی اگر این انقلاب را به یک انقلاب ضد استعماری محدود کنید و در تفسیر آن بگویید که درگیری بین یک ملت با استعمارگران بوده و آن ملت می خواستند از حقوق ملی خودشان در مقابل استعمارگران جهانی دفاع بکنند، این هم باز ظلم در حق این انقلاب هست. این انقلاب به تعبیر معمار انقلاب اسلامی، یک حرکت جهانی است، یک جوشش باطنی در جهان بر علیه کلیت دستگاه باطل و مقدمه ای است برای ظهور کلمه توحید و انقلاب حضرت در جهان. این انقلاب را وقتی می خواهیم تحلیل کنیم، حتماً باید با یک ادبیات و دانش و آگاهی های دیگری تحلیل بکنیم.

ما باید میدان درگیری و عوامل و انگیزه های درگیری را تحلیل کنیم و ببینیم ظرفیت درگیری حضرت زهرا اصلاً چه ظرفیتی بوده و در چه مقیاسی درگیر می شدند؛ تا این فعل حضرت را در همان مقیاس تحلیل کنیم. کوچک کردن فعل حضرت از آن مقیاسی که داشته، تحریف واقعه است. من این را مکرر در باب تحریفات عاشورا عرض کردم؛ یکی از بدترین تحریفاتی که نسبت به عاشورا اتفاق افتاده و ممکن است بیافتد این است که این واقعه با عظمت را ما کوچک کنیم. با یک مرور بر معارف اهل بیت می بینید که واقعه عاشورا قبل از عالم دنیا شروع شده، تا قیامت و بعدِ قیامت هم ادامه دارد و همه عوالم را درگیر کرده است چنانچه در زیارات حضرت چنین آمده است «لَقَدْ عَظُمَتِ‏ الرَّزِیه وَ جَلَّتْ‏ وَ عَظُمَتِ‏ الْمُصِیبَه بِکَ عَلَینَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ» یا در زیارتی دیگر است که «أَشْهَدُ أَنَ‏ دَمَکَ‏ سَکَنَ‏ فِی‏ الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّه الْعَرْشِ وَ بَکَى لَهُ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ»(2)؛ اگر چنین حرکتی را وقتی انسان می خواهد تحلیل کند، بگوید شروع آن از آنجایی بود که معاویه سال شصتم هجری از دنیا رفت و یزید به خلافت رسید و درگیری شروع شد، این، تحریف این حادثه ای است که از عالم میثاق شروع شده تا بعد از قیامت ادامه دارد. اگر حادثه ای که جغرافیایش کل کائنات است، شما در درگیری سال 61 در مرز جغرافیایی عراق یا در کل دنیای اسلامِ آن زمان تحلیل کنید، تحریفِ این حادثه است. این درگیری عظیم بین جبهه حق و باطل و بین نبی اکرم و ابلیس است و درگیری تاریخی است. نقطه اوج درگیری همه انبیاء با فراعنه تاریخ و با اولیاء طاغوت، در عاشورا ظهور پیدا کرده است. هدف درگیری هم همین طور است، موضوع درگیری هم همین طور است. اگر شما هدف درگیری را مثلاً به حکومت کوفه خلاصه کنید و بگویید حضرت می خواستند حکومت کوفه را در سال 61 بگیرند و ساختار قدرت را تغییر بدهند، این قطعاً تحریف قصه عاشورا است.

عواملی هم که در شکل گیری این حادثه دخیل اند، باز همین طور است. اگر حادثه را به جنگ عدنانی ها و قحطانی ها تحلیل کنید و وقتی بخواهید صبغه تاریخی به آن بدهید، صبغه دو جمعیت از جزیره العرب را بیاورید و روابط تاریخی شان را تحلیل کنید و عاشورا را در ادامه جریان عدنانی ها و قحطانی ها تعریف بکنید، اینها همه تحریف عاشورا است. هر حادثه ای باید در همان وسعت و عظمت خودش تحلیل بشود و اگر ما نتوانیم وسعت و عظمت حادثه را ببینیم، در واقع نتوانستیم حادثه را تفسیر بکنیم. نسبت به بقیه درگیری ها هم همین طور است.

شخصیتی که وارد میدان شده و موضوعی که بر سر آن درگیر بودند، باید بررسی شود؛ ممکن است اینگونه تحلیل کنیم که مِلک حضرت غصب شده، حضرت برای استیفای ملک خود خطبه­ای خوانده­اند در این حالت باید یک شکل معنا کنید. اما در تحلیل دیگر حضرت یک شخصیت فراتاریخی و مُهیمن بر تاریخ است و با بلاء و هدایت خود، کل تاریخ را به سمت خدای متعال هدایت کرده و قطب درگیری تاریخی حق و باطل است، و موضوع درگیری منافع اقتصادی نبوده و زمان آن هم سال یازدهم هجری نیست؛ بلکه موضوع درگیری حضرت، کل جریان باطل هست و در تحلیلش عواملی که دخیل اند، به حساب آوردید.

در تحلیل هایی که در دوره های اخیر نسبت به حوادث مهم اجتماعی می­شود نگرش های فلسفه تاریخی وارد شده و تحلیل نسبت به وقایع، یک عمق دیگری پیدا کرده است. به عنوان مثال راجع به انقلاب اکتبر روسیه، کتاب های متعددی نوشتند و آن را تحلیل کردند ولی مقیاس تحلیل شان تحلیلِ فلسفه تاریخی است؛ یعنی برای تحلیل انقلاب اکتبر روسیه از ماتریالیسم تاریخی استفاده کردند که در این ماتریالیزم تاریخی، حرکت تکاملی تاریخ بر محور عوامل مادی تعریف می شود و عمده ترین عاملی که محور تحولات تاریخی و درگیری های تاریخی است، روابط تولیدی است؛ یعنی بر محور تحول روابط تولیدی و تحولات دیگری که در جامعه به عنوان روبنای تحولات تاریخی اتفاق می افتد، یک انقلاب اجتماعی را تحلیل کردند. این تحلیل، در واقع این حادثه را در درون تکامل تاریخی مورد دقت قرار می دهد و عوامل حاکم بر تکامل تاریخ را در تحلیل یک پدیده اجتماعی مورد دقت قرار می دهد.

بحث این است که اگر شما مفروضی که از آن برای تحلیل درگیری حضرت زهرا صدیقه طاهره استفاده می کنید مبتنی بر یک نگرشِ محدود مثل نگرش فلسفه تاریخی بود؛ یعنی نگرشی که تکامل تاریخی اجتماع بشر را مورد تحلیل قرار می دهد و عوامل تکامل تاریخی را می بیند و میدان های درگیری تاریخی را تحلیل می کند؛ در این حالت هم نگاه تان به خطبه متفاوت خواهد شد.

درجات و فرازهای خطبه فدکیه

نکته دیگری که باز به عنوان یک موضوع جزئی خوب است مورد دقت قرار بگیرد، خود مسئله فدک است. آیا اصلاً مسئله فدک، مسئله یک مِلک بوده یا چیزی فراتر از یک ملک و واقعه اقتصادی است؟ این مال از یهود به نبی اکرم، و بعد از نبی اکرم به حضرت زهرا سلام الله علیها منتقل شد، حوادثی حول فدک اتفاق می افتد، در زمان هارون وقتی می گوید فدک را می خواهم برگردانم، حضرت به او می گویند همه دامنه مملکتِ تو فدک است. تحلیل فدک که چه بوده و موضوع انتقالش به نبی اکرم و حضرت زهرا در درگیری بین یهود و اسلام چه نقشی داشته نیز اهمیت دارد و برگرداندن دوباره آن هم باید مورد دقت قرار بگیرد؛ یعنی خود موضوع فدک هم از یک موضوع کوچک اقتصادی به یک پدیده اثرگذار بر خیلی از جریان های تاریخی تبدیل شده است. بنابراین باید در آن افق، فدک را شناخت.

مسئله دیگر این است که وقتی خطبه را مورد دقت قرار می دهیم، گاهی اوقات فقط جزئیات و کلمات خطبه مورد دقت قرار می گیرد. مثلاً در این فراز «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ عَلَى‏ مَا أَنْعَمَ‏»؛ توجه می­شود که حمد چیست، نعمت چیست، حمد بر نعمت یعنی چه؛ یعنی جزئیات را می بینید. گاهی فرازهای خطبه را می بینید؛ یعنی حضرت در یک فرازی با یک ادبیات فوق العاده معصومانه حمد کردند. در یک فراز دیگری یک بیان توحیدی دارند و حقیقت توحید را بیان می کنند. در یک فراز دیگری بحث نبوت را با نگاه عمیق خودشان تحلیل می کنند. در یک فراز دیگری قرآن را تحلیل می کنند؛ بعد شرایع و فلسفه شرایع را تحلیل می کنند؛ سپس وارد میدان درگیری حق و باطل می شوند و از شرایط بعثت نبی اکرم در همه جهان و در جزیره العرب تفسیری می دهند و از تحولاتی که با بعثت حضرت اتفاق افتاده تحلیلی را ارائه می کنند. بعد از آن تحلیلی ارائه می دهند از اینکه در این درگیری  محور پیروزی جبهه حق چه کسانی بودند. سپس با یک نگاه عمیقِ فراتر از حد طبیعی و نه صرفاً ظاهری، عوامل غیبی را می بینند و واقعه ای که بعد از رحلت نبی اکرم و شهادت حضرت اتفاق افتاده را تحلیل می­کنند؛ گذشته تاریخ را می بینند، آینده تاریخ را هم مورد توجه قرار می دهند که این فعل و انفعالاتی که اتفاق افتاده و پدیده های پنهانی و غیبی اش که به حسب ظاهر مشهود نیستند، چه می­باشد و دامنه درگیری اش کجا است. پایان تاریخی این درگیری که در خطبه توضیح می دهند، چیست؛ حتی ادامه این واقعه تا قیامت را حضرت توضیح می­دهند که ادامه این حادثه در دامنه قیامت و عوالم بعدی چه خواهد شد. کما اینکه نسبت به عصر ظهور و نسبت به سید الشهداء علیه السلام، روایات ما همین طور است و حادثه را قبل از وقوعش، بعد از وقوعش، در دوره ظهور، رجعت و قیامت، تحلیل کرده­اند.

حضرت قصه و حادثه  بعد از رحلت و شهادت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تحلیلی عمیق و فراتاریخی می کنند که ناظر به گذشته و آینده و حتی قیامتِ حادثه و بعد هم عوامل پنهان و آشکارِ این حادثه است؛ دست شیطان و ردپای شیطان را نشان می دهند و این را از یک تحلیل ظاهری بیرون می آورند.

تلقی من این است که غیر از اینکه اجزای خطبه را باید دید، بخش های این خطبه و روابط اجزای آن با همدیگر را هم باید مورد توجه قرار داد. فرازهای خطبه کاملاً به هم مرتبط اند و پیش فرض های تحلیل حضرت از واقعه هستند. حمدی که حضرت دارند در آن شرایط سخت است.

اوج نگاه حضرت صدیقه طاهره در فرازهای خطبه فدکیه

صدیقه طاهره، محور ابتلای تاریخی است و هدایتِ عالم با بلای ایشان است. این مطلب در این زیارت کوتاه حضرت آمده است «یا مُمْتَحَنَه امْتَحَنَکِ‏ اللَّهُ‏ الَّذِی‏ خَلَقَکِ‏ قَبْلَ‏ أَنْ‏ یخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَه»(3)؛ ایشان قبل از اینکه در قالب بشر خلق بشوند، خدا امتحانی را از ایشان خواسته، آن امتحان را پس دادند. تلقی من این است که امتحان ایشان، محور عبور عالم از وادی ظلمات به وادی نور است. محور شفاعت کل عالم، بلای ایشان است و با بلای ایشان هست که ـ همه خوبان عالم، متصل به حقیقت نبوت و ولایت می شوند؛ لذا ذیل همین زیارت هست «فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ‏ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا أَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَایتِکِ»؛ یعنی طهارتِ ما از شرک و الحاق مان به حقیقت نبوت و ولایت و حقیقت توحید، به واسطه بلای صدیقه طاهره است.

این بلاء، در عالم دنیا بعد از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله ظهور پیدا کرده و در نقطه اوج این بلاء، حضرت خطبه ای خواندند که نشان می­دهد با کل جبهه باطل درگیر هستند؛ در وسط درگیری، حمد حضرت صدیقه طاهره را باید معنا کنید که این چه حمدی است و حضرت برای چه با این حمد شروع می کنند.

ممکن است گفته شود که رسم بوده است که در خطبه، سخن را با حمد خدا آغاز می کردند؛ اما مسئله، این نیست. این مثلِ همان حمدِ حضرت سید الشهداء در شب عاشورا است. سید الشهداء در متن بلاء، در شب عاشورا آن حمد فوق العاده را داشتند «أُثْنِی‏ عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ‏ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ‏ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ»(4)، در اینجا هم همان حمد است؛ حضرت در متن این بلای عظیم، خدا را حمد می کنند که نشان از نگاه حضرت به جمال صنع الهی است که این بلای عظیم را سراسر، از آن زاویه ای که منسوب به خدای متعال هست، در نهایت جمال و زیبایی می بینند که اوج نگاه حضرت است. کسی خیال نکند رفتاری که حضرت در متن این حادثه دارند ناشی از اضطرارشان یا گلایه نسبت به خدای متعال است.

بلایی که بعد از رحلت شروع شد غصب خلافت است و بعد از آن هم غصب فدک صورت گرفت. در روایتی از محمود بن لبید نقل شده که حضرت می آمدند و در کنار «احد» گریه می کردند، عرض کردم چرا گریه می کنید؟ فرموند: محمود لبید نمی دانی اینها چه کردند. اگر این کار را نمی کردند، بین هیچ دو مؤمنی تا آخر، بر سر حق، اختلاف نمی شد و ریشه اختلاف، در جبهه مومنین برکنده می شد؛ اما آنها بنای اختلاف و تفرق گذاشته شد. حضرت این حادثه و بلای عظیم را می بینند، در عین حال این طور نیست که آن ضلع حادثه را نبینند. کسی که در متن اعظم ابتلائات تاریخی است و با بلای خودش می خواهد کل جامعه بشری و موحدین را از مَعبر ظلمات به سمت نور هدایت بکند؛ در عین حال جمال صنع الهی را هم می بینند.

یکی از پیش فرض های تحلیل خطبه حضرت این است که خطبه شان در یک فضایی است که در متن درگیری حق و باطل است و در عین حال جمال صنع الهی را هم می بینند و نسبت به صنع الهی، هیچ گلایه و شکایتی ندارند. اگر درگیری هست؛ موضوع درگیری، جبهه باطل است.

در فراز بعدی بحث توحیدی را مطرح می کنند و به نظر من آن توصیفی که حضرت از توحید می کنند، تحلیل درگیری شان هست. این درگیری، بر سر منافع مادی و قدرت و پیروزی بر سر دنیا نیست. در فلسفه تاریخ مارکس، همه درگیری های تاریخی و این کشتارها و شکنجه ها و آزارها، همه اش بر اساس تحول روابط تولیدی و برای این است که به یک جامعه ای برسیم که در آن مردم غذا داشته باشند، کار داشته باشند، شغل داشته باشند، مسکن داشته باشند، همین و السلام!

موضوع درگیری حضرت، در این مقدمات معلوم می شود؛ یعنی این مقدمات، پیش فرض های درگیری حضرت هستند. حضرت اگر بحث از توحید می کنند، نه به خاطر این است که حالا خوب است اول خطابه، آدم خدای متعال را حمد کند؛ البته حمد کردن خدای متعال، در آغاز خطابه و اینکه انسان هر کاری را با حمد خدای متعال و ثنای الهی شروع کند، خیلی خوب است؛ ولی مسئله، فراتر از این است. من تحلیلم این است که حضرت در آن چارچوب­هایی که درگیری ایشان تحلیل می شود، چنین تفسیر می کنند که در این فضا، اگر این خدا هست با این عظمت و جلالت باید به مقام عبودیت رسید، در واقع موضوع درگیری روشن می شود.

بعد هم بحث بعثت نبی اکرم را تفسیر می کنند با آن نگاه بلند که که این بعثت در چه شرایطی اتفاق افتاد و چرا خدای متعال، این پیامبر را مبعوث کرد؛ آیا به این جهت بود که فقر اقتصادی را به سامان رسانده و مردم را به توسعه و رفاه و تکامل مادی برساند؛ یا غرض از این بعثت، چیزی فراتر از این اهداف و آرمان ها است. ایشان آن آرمان های بلند را تحلیل می کنند. در فراز بعد قرآن و عظمت آن صحبت می­کنند که قرآن با این وسعت و عظمت کتاب الهی است ، بعد هم در خصوص دین و حتی شریعت و اهداف آن و فلسفه احکام صحبت می­فرمایند.

بنابراین بعد از اینکه خدا را حمد می کنند تصویری از توحید ارائه می­کنند و جمال صنع الهی را در این درگیری با همه وسعتی که دارد، بیان می­کنند؛ همان چیزی که زینب کبری سلام الله علیها به یک بیان نازلتری فرمودند وقتی ابن زیاد سئوال کرد: «کَیفَ رَأَیتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ» حضرت فرمودند: «مَارَأَیتُ‏إِلا جَمِیلاً»(5)؛ یعنی من در صنع الهی، جز زیبایی ندیدم. همان دیدگاهی که حضرت شب عاشورا دارند.

بیان فضایل امیرالمومنین در سیر خطبه فدکیه

صدیقه طاهره در آغاز خطبهْ حمد می کنند، بعد توحید و نبوّت را با نگاه خودشان تفسیر می کنند، ثمره این نبوت که قرآن است و شریعت است و اهداف این شریعت را تفسیر می کنند، بعد وارد این بحث می شوند که میدان تصرف نبی اکرم چه بود؛ شرایط امم و شرایط جزیره العرب چه بود و وقتی حضرت آمدند چطور شرایط جزیره العرب را تغییر دادند و اینکه در این درگیری ها چه کسانی محور بودند، جزء نکات بسیار مهم خطبه است. در یک فرازی حضرت توضیح می دهند که در این درگیری ها، آن کسی که وارد میدان می شد، وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام بود در حالیکه همه شما در حال خوشی و خوش گذرانی بودید.

حضرت می فرماید «فَأَنْقَذَکُمُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِیوَ بَعْدَ أَنْ مُنِی بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ وَ مَرَدَه أَهْلِ الْکِتَابِ‏ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ‏ أَوْ نَجَمَ قَرْنٌ لِلشَّیطَانِ وَ فَغَرَتْ فَاغِرَه مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَذَفَ أَخَاهُ فِی لَهَوَاتِهَا فَلَا ینْکَفِئُ حَتَّى یطَأَ صِمَاخَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ یخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَیفِهِ»(6). شرایط بعثت و شرایط سخت جزیره العرب را از نظر اقتصادی و فرهنگی کاملاً توضیح می دهند، بعد می فرمایند که خدای متعال شما را به واسطه این وجود مقدس بعد از آن همه سختی ها، نجات داد. هرگاه شیطان شاخی بیرون آورد، یا مُشرکی برای بلعیدن دنیای اسلام دهانی باز کرد، برادر خودش امیرالمؤمنین علیه السلام را در دل این بلاءها می انداخت و امیرالمؤمنین هم دست بر نمی داشت و بر نمی گشت تا بال این قدرت های باطل را زیر پای خودش له می کرد و شعله این فتنه ها را با شمشیرش خاموش می کرد.

«مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ وَ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ سَیدَ أَوْلِیاءِ اللَّهِ مُشَمِّراً نَاصِحاً مُجِدّاً کَادِحاً وَ أَنْتُمْ‏ فِی رَفَاهِیه مِنَ الْعَیشِ فِی رَفَاهِیه مِنَ الْعَیشِ وَادِعُونَ فَاکِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ وَ تَتَوَکَّفُونَ الْأَخْبَارَ وَ تَنْکِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ» اینجا توصیفی است از امیرالمومنین که جزء فقرات مهم خطبه است؛ یعنی اهل تلاش در ذات خدا بود و کمر همت به دامن زده بود؛ اما شما که الآن خلافت را به دست گرفتید و مدعی شدید، در آن شرایطِ درگیری سخت، قبل از غلبه اسلام در رفاه و عیش بودید. این تحلیلی از واقعه است کأنه حضرت می خواهند در این قسمت، توضیح بدهند که رهبری یک جریان با حرف و حدیث و اینکه ما بنشینیم بگوییم چه کسی اداره بکند، واقع نمی شود.

این کلام شبیه آن فرمایشی است که امام رضا علیه السلام در آن حدیثی که در عیون اخبار الرضا و کافی نقل کردند؛ آن زمان که حضرت به مرو آمدند، بحث امامت جدی شد. به حضرت عرض شد که امروز در مسجد جامع راجع به امامت و خلافت بحث می کردند. حضرت فرمودند «إِنَّ الْإِمَامَه خِلَافَه اللَّهِ‏ وَ خِلَافَه الرَّسُولِ»(7). حضرت شروع کردند به توضیح مقام امامت که این مقامی است که بعد از خلت، به ابراهیم خلیل رسید و این چیزی نیست که مردم دستشان به آن برسد و بخواهند عزل و نصب کنند، یا حتی بفهمند. آن کسانی که همه هستی خودشان را پای پیروزی توحید می گذارند، می توانند پرچمدار باشند. خلافت امری قراردادی نیست که آن کسانی که در شرایط سخت درگیری اسلام و کفر مشغول عیش و خوشی بودند، حالا مدعی باشند که ما می خوهیم کلمه توحید را در جامعه اسلامی اداره و رهبری بکنیم. طبیعی است اگر اینها آمدند؛ محور زندگی اجتماعی و محور حکومت، تغییر می کند.

وقایع بعد از رحلت رسول الله در خطبه فدکیه

در خطبه فدکیه حضرت توضیح می دهند که بعد از رحلت نبی اکرم چه اتفاقی افتاد. «فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیهِ دَارَ أَنْبِیائِهِ وَ مَأْوَى أَصْفِیائِهِ ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَه النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّینِ وَ نَطَقَ کَاظِمُ الْغَاوِینَ وَ نَبَغَ خَامِلُ الْأَقَلِّینَ» آن شرایط اجتماعی ای که اتفاق افتاده، حضرت توضیح می دهند و بعد با انصار گفتگو می کنند و از آنها استنصار می کنند.

یکی از مهمترین مطالب خطبه اصل انتساب خودشان به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که اصلاً بعضی از این حرف ها گفتنی نیست؛ ولی واقعیت این است که اینها دنبال نفی این نَسَب بودند؛ و قرائن تاریخی اش هم هست. حضرت در این خطبه این مسئله را تمام کردند و بحث این مسأله جمع شد. خیلی مسئله مهمی است؛ آن را کم نگیرید؛ زیرا آنها به سمتی رفته بودند که اصل این انتساب را انکار بکنند؛ چنانچه از خطبه هم پیدا است. مکرر حضرت می گویند شما چه می گویید که من دختر این پیغمبر نیستم؟ این، یک استشهاد ساده نیست.

بعد از سیر خطبه، وارد جزئیات آن می­شویم؛ که «الْحَمْدُ لِلَّهِ» معنایش چیست یا «عَلَى مَا أَلْهَم‏» یعنی چه؟ این قسمت های خطبه یعنی هم در مورد حوادث تاریخی و هم جزئیات معارفی که در خطبه هست، نسبتاً زیاد بحث شده. آنچه موضوع بحث قرار نگرفته، همین نکاتی بود که اشاره شد؛ اینکه خطبه را در فضای عظمت حضرت، وسعت تاریخی حق و باطل و بر اساس یک سلسله معارف بلندی که در میدان درگیری حق و باطل داریم و به تعبیر دیگر با رویکرد فلسفه تاریخی تحلیل کنیم و این خطبه را یک مجموعه به هم پیوسته ای ببینیم که برای بیان یک حقیقتی در این میدان درگیری ارائه شده است. در این حالت معلوم می شود که آیا در این خطبه حضرت احقاق حق فدک می کنند یا چیزی فراتر از احقاق حق فدک، موضوع خطبه است و دیگر نیاز به این نیست که ما بگوییم این خطبه، موضوعش یک درگیری تاریخی است؛ بلکه خود این نوع نگاه به خطبه و آن مأموریتی که برای حضرت بوده، نشان می دهد و این تحلیل های سطحی  که در تاریخ نسبت به رفتار حضرت شده، با این نگاه پاسخ داده می­شود. این اجمالی است از آنچه که در نظر حقیر هست در ذیل چند جلسه اشاره کنیم.

تحلیل فعل معصوم با توجه به شأن والای ایشان

اولین نکته نگاه فلسفه تاریخی است که میدان درگیری کجا است؟ این به نظر من نه فقط در تحلیل این خطبه و در تحلیل درگیری صدیقه طاهره، بلکه در کل تفسیر جبهه حق و باطل، لازم است، به خصوص آنجایی که وارد تفسیر فعل امام می شوید. تفسیر فعل ائمه باید در بستر درگیری حق و باطل تعریف شود. همچنین وقتی شخصیت ائمه را تحلیل می کنیم باید بدانیم که ایشان صاحب زیارت جامعه کبیره هستند؛ یعنی وقتی همه زیارت جامعه کبیره را که در شأن حضرت بخوانیم، باید بگوییم «مَوَالِی‏ لَا أُحْصِی‏ ثَنَاءَکُمْ» و متوجه باشیم که یک چنین کسی را تحلیل می کنیم. تحلیل فعل یک امام زاده نیست، تحلیل فعل یک سیاستمدار یا مبارز و رزمنده نیست؛ بلکه تحلیل فعل یک شخصیت جامعی است که زیارت جامعه کبیره، بعضی از اوصاف او است و این حتماً در تحلیل ما دخالت می کند؛ ولو اینکه ایشان در قالب بشر آمده و درگیری اش در زمین و در این عالم است و ما فعل زمینی حضرت را که در این دنیا اتفاق افتاده، تحلیل می کنیم؛ ولی آن کسی که آمده در دار دنیا و محور این درگیری است، کسی است که زیارت جامعه کبیره، بخشی از شئون او است و ایشان از ارکان جبهه حق و ائمه نور است. کسی است که از محورهای تکامل تاریخ اجتماعی بشر است.

جریان هدایت و نور الهی در همه عوالم

تصویر میدان درگیری حق و باطل را در قرآن فراوان می بینید، در روایات هم مفصل بحث شده، بخصوص روایاتی که تفسیری هستند و ذیل آیات قرآن آمدند، وسعت درگیری حق و باطل را نشان می دهند. یکی از مواردی که در قرآن، میدان و موضوع درگیری حق و باطل و دامنه این درگیری توضیح داده شده، آیه نور و آیه ظلمات در سوره مبارکه نور است که جزو غرر آیات قرآن است. آیه نور، داستان جریان هدایت حضرت حق است که بر محور وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم واقع می شود

در آیات بیان شده است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاه فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَه الزُّجاجَه کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَه مُبارَکَه زَیتُونَه لا شَرْقِیه وَ لا غَرْبِیه یکادُ زَیتُها یضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ وَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیمٌ * فی‏ بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَه وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاه وَ إیتاءِ الزَّکاه یخافُونَ یوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ * لِیجْزِیهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یزیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ»(نور/35-38). این یک جریان است که قرآن از آن پرده برمی دارد. یک جریان دیگر هم بحث أعمال کفار است «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَه یحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یجِدْهُ شَیئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُوَاللَّـهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ * أَوْ کَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّی یغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یکَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(نور/39-40).

آیه نور بحث جریان نور الهی در عوالم است که این جریان نور هم بزرگان از مفسرین تفسیر کردند به اصل وجود که بحث جریان شکل گیری هستی و تحقق هستی است؛ ولی آن که از روایات اهل بیت استفاده می شود، شاید این نباشد. بحث جریان هدایت است «سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏ اللَّهُ‏ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ فَقَالَ هُدَى‏ مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِی‏ الْأَرْضِ‏»(8)؛ یعنی هدایت همه سماواتی ها و همه زمینی ها و همه عوالم، با نور الهی واقع می شود. نور الهی است که خدا با آن هدایت می کند. در قرآن، مکرر آمده است از جمله وقتی سخن از خود قرآن هم هست می فرماید «وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52). وقتی خدای متعال می خواهد جریان هدایت خودش را توضیح بدهد، در آیه نور می فرماید: این نور هدایت، مَثَلی دارد که در آن مَثَلْ مُتمثِّل شده است. خود این مَثَل، مِثل چراغ دانی است که در آن چراغی برافروخته شده، بر فراز چراغ، حبابی است بلورین و روغن چراغ از یک درخت زیتونی است که شرقی و غربی نیست. و جریان این هدایت، نوری بر فراز نور دیگر است. کسی هم به این شبکه و جریان نور الهی راه پیدا می کند که خدای متعال بخواهد او را هدایت کند؛ یعنی اگر بخواهد هدایتش کند، او را به این جریان نور متصل می کند و سیرش در وادی نور، محقق می شود. مَثَل ها برای همه هست؛ اما جریان هدایت نور، مسئله دیگری است. این جریان نور و مَثَل نور الهی در خانه هایی تنزل پیدا می کند که خدای متعال اذن رفعت در این خانه ها داده است. این خانه ها نامحدودند و سقف ندارند به تعبیر روایت، سقفش عرش است و رفعتْ در این خانه ها واقع می شود. اگر کسی بخواهد رفعت و سیر در درجات پیدا بکند و در وادی هدایتْ قدم به قدم پیش برود و در مسیر هدایت و توحید رفعت پیدا کند، باید وارد این بیوت بشود. اذنِ ذکر، در این خانه ها داده شده و این خانه ها، خانه ذکر است؛ چون صاحب این خانه، خودش ذکر است چنانچه طبق روایات، وجود مقدس نبی اکرم ذکر است. این خانه ها مَثَل نور یعنی خود نبی اکرم هستند، خانه هایی است که شعاع ذکر در آن افتاده و نور هدایت در آن نازل شده است و وادی نور است، لذا رفعت در این خانه ها ممکن است واقع بشود؛ و اگر کسی وارد این بیت شد، جزو رجالی می شود که در آیه بعد توضیح داده است «یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَه وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» اگر کسی وارد این وادی شد، به توحید هدایت می شود و هیچ چیز او را از خدا جدا نمی کند و همه زندگی اش توحید می شود.

روایات متعددی ذیل این آیه در کتب روایی ما از جمله در توحید صدوق، کافی، مجامع، بصائر الدرجات، و کتب دیگر آمده است. در روایتی در کافی هست که معنای «مَثَلُ نُورِهِ»، خود وجود مقدس نبی اکرم اند؛ یعنی حضرت، مَثَل نور الهی است که همه هدایت، در او متمثِّل شده و بقیه آیه، توضیح این مَثَل است که مِثل چراغدان است، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» است، «فی‏ بُیوتٍ» است. همه هدایت الهی نسبت به سماواتی ها و زمینی ها، متمثِّل در نبی اکرم است. این حقیقت در بیوتی که خانه های نبی اکرم اند تنزل پیدا می کند؛ حقیقت و مَثَل نور الهی در این بیوت تنزل پیدا کرده که خانه های ذکر و رفعت هستند. این یک طرف است که جریان هدایت است و محورش نبی اکرم است و در همه عوالم خلقت تمام سماواتی ها و زمینی ها با این نور هدایت می شوند. این نور در بیوتی تنزل پیدا می کند که «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ».

این نور در همه عوالم، تنزلاتی دارد. تنزلاتِ نبی اکرم در عوالم مختلف، در روایات به اشکال گوناگون توضیح داده شده­است. گاهی گفته شده عوالمِ مختلف، از نور حضرت خلق شده؛ گاهی گفته شده بعد از اینکه عوالمی مِثل حُجُب یا بحور علم خلق شد، خدای متعال به حضرت دستور داد در این حجب و بحور غور بکند. همه عوالم خلقت، از نور حضرت اند که حجب نور و عوالم نورانی هستند؛ در هر عالمی بعد از اینکه آفریده شد، حضرت تنزل و حضوری پیدا کرد و در آن عالم عبادت کرد. بنابراین عوالم نور، بیت النور هستند؛ یعنی در همه عوالمی که از نور هستند حجب و بحور علم و عرش و کرسی و قلم، نور نبی اکرم حضور دارد؛ تا برسد به عالم دنیا که اینجا هم این نور حضور پیدا می کند.

جریان ظلمت و کفر در عوالم هستی

در مقابل نور، جریان ظلماتی است که بحث کفار است. «وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّـهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّـهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ» کفار، عملشان مثل ظلمات فی بحر لجی است؛ و این همان ظلماتی است که در آیه بعد از آیت الکرسی آمده «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/ 257). این نوری هم که در همین آیه آمده «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، همین جریانِ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است.

دو جریان در عالم هست؛ یکی جریان ایمان، و دیگری جریان کفر. جریان ایمان، سیرش در وادی نور و به ولایت الله است. جریان کفر هم سیرش در وادی ظلمات و به ولایت اولیاء طاغوت است. ظلماتی که در مقابل آن نور وجود دارد «أَوْ کَظُلُماتٍ فی‏ بَحْرٍ لُجِّی»، ظلماتی است که در یک دریای ظلمانی موّاج و عمیق با فتنه های سنگین است. بر فراز این دریای ظلمانی، یک موج ظلمت است و بر فراز آن هم موج ظلمت دیگری، و ابر تاریکی بر فراز آنهاست. جریان این ظلمات متراکم است. کما اینکه جریان نور، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» است؛ اینجا هم «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» است به طوری که وقتی کسی دست خود را بیرون می آورد، آن را نمی بیند.

اهل بیت علیهم السلام؛ انوار هدایت در عوالم ظلمت

در این ظلمات اگر خدای متعال نوری قرار ندهد، هیچ نور دیگری نیست که کسی را از این ظلمات نجات بدهد. یکی دو روایت را ذیل این آیه بخوانم که فکر می کنم برای تصویر میدان درگیری و حتی جایگاه صدیقه طاهره سلام الله علیها در این درگیری کفایت می کند. در روایت توحید صدوق که با این روایت قابل جمع هستند، فرمود مَثَل نور، خود حضرت اند و مشکات، قلب نبی اکرم است و چراغی که در آن روشن شده، نورِ نبوتی است که خدا در وجود حضرت قرار داده و حضرت را به این نور نبوت نورانی کرده است.

در حدیثی در کافی فرمود «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ»؛ مشکات، وجود مقدس فاطمه زهرا سلام الله علیها است که قلب نبی اکرم است؛ چون در آن حدیث قبلی مشکات قلب نبی اکرم بود و در این حدیث می­فرماید «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَام... وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ» جریان هدایت عبارت است از جریان امامتی که در نسل حضرت زهرا است و این جریان وقتی در این عالم نازل می شود، «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ» است. انواری از عالم بالا، یکی پس از دیگری می آید. در یک عالم دیگری غیر از عالم دنیا جریان نور یکی است که در زیارت جامعه کبیره می فرماید: «وَ أَنَ‏ أَرْوَاحَکُمْ‏ وَ نُورَکُمْ وَ طِینَتَکُمْ وَاحِدَه طَابَتْ وَ طَهُرَتْ‏»؛ اما وقتی در عالم دنیا می آید، جریان نور «نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یشاءُ» می شود. هدایت به این نور، برای کسانی هست که خدای متعال می خواهد آنها را هدایت کند؛ چنانچه در روایت است «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَه‏»(9). و در قرآن هم آمده است «وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا»(شوری/52).

منظور از بیوت در آیه «فی‏ بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ» بیوت انبیاء هستند که در همه بیوت انبیاء، مَثَل نور الهی تنزل پیدا کرده؛ لذا همه بیوت انبیاء، خانه های نبی اکرم اند. در روایتی خاص فرمودند که خانه حضرت زهرا، اعظم این بیوت است. در روایات دیگری فرمودند بیوت انبیاء هم بیت ولایت است. در روایتی ذیل این آیه مبارکه سوره نوح که از قول حضرت نوح می فرماید «رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَی وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیتِی مُؤْمِناً»(نوح/28)؛ حضرت توضیح می دهند که بیوت انبیاء، بیت الولایه هستند.

نور نبی اکرم که مَثَل نور است، مِثل یک مشکات است، که این مشکات هم حضرت زهرا هستند و چراغ های در این مشکات، ائمه هستند، این چراغ ها در بیوت انبیاء که بیت الولایه هستند، وارد می­شوند. این، جریان هدایت است و اجازه ذکر و رفعت هم در این خانه هایی است که این نور نازل شده؛ اگر کسی وارد این نور شد، می تواند در عوالمی که این نور در قوس نزول پایین آمده سیر بکند و در قوس صعودی رشد کند تا به مَثَل نور برسد. تلقی من این است که فوق آن دیگر برای ما مقامی نیست؛ آنجایی که همه هدایت یکجا متمثِّل شده و حقیقت نورانیت و کنه نورانیت وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.

در روایاتی در کافی ظلمات اینطور تفسیر شده «أَوْ کَظُلُماتٍ‏ قَالَ الْأَوَّلُ‏ وَ صَاحِبُهُ یغْشاهُ‏ مَوْجٌ‏ الثَّالِثُ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ‏ ظُلُمَاتٌ الثَّانِی بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ‏ مُعَاوِیه لَعَنَهُ اللَّهُ‏ وَ فِتَنُ بَنِی أُمَیه»(10). جریان ظلمات، جریان اولیاء طاغوت است و اولیاء طاغوت، خودشان حقیقت ظلمت اند. کما اینکه اهل بیت، خودشان نورند و عوالم نور، عوالم نبی اکرم و عوالم تنزل وجود نبی اکرم و مَثَل نور الهی است؛ ظلمات هم اولیاء طاغوت اند.

در ادامه حدیث می­فرماید «إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یکَدْ یراها إِذا أَخْرَجَ یدَهُ‏ الْمُؤْمِنُ فِی ظُلْمَه فِتْنَتِهِمْ لَمْ یکَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَه فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ یوْمَ الْقِیامَه» مؤمن نمی تواند در این ظلمت، دست خود را ببیند؛ یعنی از خودش، مقدوراتش و خیلی دارایی هایی که خدا به مؤمن داده، غافل است؛ چون در فضای ظلمت است. ان شاء الله در دوره ظهور، این حجاب ظلمت برداشته بشود. آن چیزی که می تواند نجات از این ظلمات باشد، آن شبکه نور و امام از ولد فاطمه است، کسی که در این ظلمات خدای متعال برایش نوری قرار ندهد و در وادی ظلمات قرار گرفت و به نورِ مشکات ــ که حضرت زهرا است ــ نرسید، تا قیامت هم در ظلمات است. بعد حضرت آیات مبارکات سوره حدید را شاهد آوردند «یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِم بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ * یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ»(حدید/12-13). در همان روز، منافقون و منافقات در ظلمات اند و به مؤمنین می گویند یا رو به ما برگردید، ما از نور شما استفاده کنیم؛ یا التفاتی به ما کنید تا ما از نورتان بهره مند بشویم. مومنان نیز به آنها می­گویند که اگر نور می خواهید به دنیا برگردید. این همان شاهد روایت است که فرمود «وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَه فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ یوْمَ الْقِیامَه»

در روایات صراط هم چنین آمده که «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ الطَّرِیقُ إِلَى مَعْرِفَه اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ‏ صِرَاطٌ فِی الدُّنْیا وَ صِرَاطٌ فِی الْآخِرَه وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِی فِی الدُّنْیا فَهُوَ الْإِمَامُ»(11)؛ فرمود هر کسی بخواهد وارد صراط بشود، از دنیا باید وارد بشود؛ آخرت نمی شود وارد بشوید؛ یعنی اگر کسی به وادی ولایت وارد شد، وارد مشکات نور شد، وارد بیوتی شد که مَثَل نور در آن تنزل پیدا کرده، این آدم در قیامت هم در وادی نور است؛ و الا اگر در عالم دنیا کسی به نور امام و این بیوت راه پیدا نکرد، قیامتش هم در ظلمات است. این ظلمات مختص به عالم دنیا نیست؛ بلکه ظلماتی است که هم دار دنیا را می گیرد هم دار آخرت را؛ لذا آنهایی که در وادی نفاق اند، در آخرت هم در وادی ظلمات اند. بر اساس آیات قرآن جهنم ظلمات است «یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ‏». و بر اساس روایات «وَلَایَةُ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ هِیَ النَّارُ»(12)؛ یعنی جهنم همان ولایت عدو آل محمد است.

دامنه درگیری حق و باطل

این یک تصویر قرآن از جریان درگیری حق و باطل و جریان درگیری نور و ظلمت است. یک طرف، وجود مقدس نبی اکرم است که حقیقت وجودش در عوالم تنزل پیدا کرده و صراط مستقیمِ بندگی و توحید و صراط نور و ذکر است. یک طرف هم اولیاء ظلمات اند که صراط شرک و بت پرستی و معصیت اند، این درگیری از دنیا تا آخرت هست. من از روایات، این طور می فهمم که جریان نور از این دنیا شروع نمی شود و به این دنیا هم ختم نمی شود، یعنی کاملاً از خود آیه نور پیدا است که اصلاً مَثَل نور در این دنیا نیست «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و این مَثَل تا «فی‏ بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ» تنزل پیدا کرده است. ظلمات هم ظاهراً از روایات، همین طور استفاده می شود. من تلقی ام این است که این ظلمات هم از دنیای ما شروع نمی شود. در وجه تسمیه وجود مقدس حضرت زهرا در روایت آمده است که چرا به حضرت، زهرا یعنی درخشنده می گویند «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ‏ نُورِ عَظَمَتِهِ‏»(13). این نور برای ملائکه تجلی کرد، ملائکه در مقابل خدا به سجده افتادند که این چه نوری است؟ خدای متعال می­فرماید «نُورٌ مِنْ نُورِی أَسْکَنْتُهُ فِی سَمَائِی خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِی أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِی مِنْ أَنْبِیائِی أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ أَئِمَّه یقُومُونَ بِأَمْرِی یهْدُونَ إِلَى حَقِّی»

در روایت دیگری چنین آمده است که ظلمتی عالم ملائکه را فرا گرفت. ملائکه به سختی افتادند و به خدا پناه بردند. خدای متعال نور حضرت زهرا را در عرش در یک چراغدانی تجلی داد که تعبیر به «قندیل» شده است؛ و با نازله نور حضرت زهرا ظلمت از عالم ملائکه برداشته شد، در مقابل خدا به سجده افتادند و از خدا پرسیدند این نور کیست و خدای متعال توصیف کرد.

«زهرا» یعنی درخشنده که با درخشش اش، ظلمت از عالم ملائکه برداشته شد. من تلقی ام این است آن ظلمات، در آیه «أَوْ کَظُلُماتٍ» یک جریان است که نه فقط ما را بلکه عالم ملائکه را هم درگیر می کند و در قیامت هم هست.

شما باید میدان درگیری را این طور ببینید. وقتی خدای متعال می خواهد نور نبی اکرم را تشبیه کند می فرماید «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاه»، نبی اکرم، مِثل یک چراغدان است که این چراغدان حضرت زهرا است و انوار آن نور ولایت است که در این چراغ، تجلی کرده است چنانچه در روایت است «وَ سَلَلْتَ مِنْها أَنْوارَ الأَئِمَّه»(14).

در جریان درگیری حق و باطل یک طرف، حضرت زهرا است که مشکات نور است و انوار توحید از وجود ایشان ساطع شدند و صراط مستقیم از وادی وجود ایشان عبور می کند. یک طرف هم جریان سقیفه است که دامنه آن از قبل از دنیا تا قیامت ادامه دارد.

بحث جریان نور و ظلمت را در قرآن دنبال کنید، خیلی گشایش های فوق العاده ای در آن هست. یک حدیثی هم هست به نام حدیث عقل و جهل که درگیری عقل و جهل، یعنی نبی اکرم و ابلیس را توضیح می دهد، و جریان آن قبل از خلقت ما است؛ البته بعد از عوالمی از خلقتِ نبی اکرم هست؛ یعنی عرش آفریده شده و خدای متعال نور نبی اکرم را در این عالم می آفریند؛ و الا آنچه که قبل از خلقت عرش است، محل بحث نیست. خدای متعال عقل و جهل و جنود عقل و جهل را می آفریند که درگیری شان را در آن حدیث توضیح می­دهند؛ و این هم تصویر دیگری از میدان درگیری نبی اکرم و جریان سقیفه است.

موضوع درگیری حق و باطل در جریان غصب فدک

موضوع درگیری چیست؟ یکی از محورهای درگیری، حضرت زهرا سلام الله علیها است، که با بلاء خودش عالم را از وادی ظلمات عبور داده است. این شخصیت وقتی به این عالَم می آید مقابل پرچمدار اصلی می ایستد و درگیر می شود؛ موضوع درگیری، یک زمین و یک ملک یا یک موضوع اقتصادی نیست.

در روایت است که نبی اکرم در رؤیای صادقه دیدند که بنی تیم و بنی عدی و بنی امیه بر منبرشان بالا می روند و از منبر خود حضرت، مردم را به قهقرا بر می گردانند. در حالیکه حضرت مردم را به توحید دعوت کردند، اما اینها مردم را به بت پرستی برمی گردانند؛ لذا حضرت غصه دار بودند. جبرئیل آمد و علت ناراحتی ایشان را پرسید؛ عرض کردند: چنین رویایی دیدم. جبرئیل عرض کرد این رویا، از وادی فهم من خارج است؛ رفت و برگشت و آیاتی آورد که یکی از آنها سوره قدر است. به پیغمبر فرمودند: شما نگران نباشید، به آنها دولتِ هزار ماهه می دهیم، اما به شما شب قدر دادیم که این شب قدر حضرت زهرا است؛ یعنی حضرت زهرا شب قدری است که خدای متعال در مقابل دولت بنی امیه به نبی اکرم عطا کرده است. با این شب قدر، عالَم به «مَطْلَعِ الْفَجْرِ» که ظهور است، می رسد و به سلامت هم عبور می کند. آن شب قدری که عالم را به «مَطْلَعِ الْفَجْرِ» و به سلام، می رساند همین وجود مقدس است.

سقیفه جریان ظلمات و کفری است که بعد نبی اکرم آمده است. حضرت زهرا سلام الله علیها هم شب قدر نبی اکرم اند و درگیری بین این دو جریان است و نمی شود گفت که سال یازدهم هجری فدک را گرفتند، حضرت آمدند و خطبه خواند تا فدک را پس بگیرند؛ این تحلیل، تحلیلِ غلطی است.

نکات دیگری هم راجع به نگرش فلسفه تاریخی درگیری حق و باطل هست که در این نگرش تاریخی، باید جایگاه صدیقه طاهره را تعریف بکنیم؛ آن موقع معلوم می شود که موضوع و محور درگیری چیست. یکی از مهمترین اقدامات حضرت در این روال درگیری، همان خطبه فدکیه ای است که جایگاه و شأنش و مفادش قابل بحث می شود. اللهم صل علی محمد و آل محمد...

پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 52

(2) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏4، ص: 576

(3) تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج‏6، ص: 10

(4) الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 91

(5) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏45، ص: 116

(6) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص: 100

(7) عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص: 218

(8) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 115

(9) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏1، ص: 225

(10) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 195

(11) معانی الأخبار، النص، ص: 32

(12) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏24، ص: 321

(13) علل الشرائع، ج‏1، ص: 180

(14) إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏2، ص: 625

پایگاه اطلاع رسانی حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گروه فرهنگی حضرت قاسم ابن الحسن

ویژه برنامهٔ شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

تهران حسینیهٔ هدایت ویژه برنامهٔ شهادت حضرت فاطمه حجت الاسلام و المسلمین انصاریان




تهران/ حسینیهٔ هدایت/ ویژه برنامهٔ شهادت حضرت فاطمه(س)/ زمستان 1395هـ.ش.

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

به‌خاطر بیم از تمام‌شدن فرصت عمرم، تک سخنرانی‌های بسیار مهمی را در رابطهٔ با اهل‌بیت و امروز برای صدیقهٔ کبری تدارک دیدم که شاید بتوانم گوشه‌ای از حق عظیم این بزرگواران را ادا کنم. ابتدا شخصیت عظیم و ملکوتی حضرت را از یک روایت بی‌نظیری که فرات کوفی در شانزده قرن قبل یا دوازده قرن قبل در تفسیرش نقل می‌کند، بدون توضیح عرض می‌کنم و بعد از این روایت، دو مطلب برایتان می‌گویم: یکی دربارهٔ جوهرهٔ جسم صدیقهٔ کبری که این جوهرهٔ جسمی در کل عالم، فقط برای ایشان اتفاق افتاده و یکی هم دربارهٔ جوهرهٔ روحی صدیقهٔ کبری که بعد از ترکیب این روح با آن جسم، یک موجودی به‌وجود آمد که در عالم خلقت، در حد سعهٔ وجودی خودش، تک موجود شد.

اما روایتی که فرات نقل می‌کند! گویندهٔ روایت و ناقل روایت، پسرعموی پیغمبر اسلام است، یعنی جزء خانواده است. ایشان می‌گوید: یک روز پیغمبر به زیارت زهرا آمد، این با تعبیرات دیگر فرق می‌کند! «دخل علی فاطمه»، لفظ «دخل» با «علی» که ترکیب بشود، به‌معنای واردشدن نیست که آمد و در خانه را دق‌الباب کرد، در را باز کردند و پیغمبر وارد شد. کلمهٔ «دخل» با «علی» یعنی زیارت؛ پیغمبر اسلام به‌عنوان عبادت، به‌عنوان تقرب به پروردگار، به زیارت زهرا آمد. عبادت پیغمبر و کیفیتش را چه کسی می‌فهمد؟ خدا و علی و فاطمه، مایهٔ این عبادت را که برای تقرب به حضرت حق است، چه کسی می‌فهمد؟ خودِ خدا و پیغمبر.

وقتی نشست، این یک مطلب را گفت و بلند شد و رفت. «اذا استقر اولیاء الله فی الجنه»، فاطمهٔ من، وقتی در قیامت، تمام اولیای الهی در بهشت مستقر شدند و دیگر کسی بیرون نمانده است، «زارک آدم و من دونه من النبیین»، آدم و تمام انبیا در بهشت به زیارت تو می‌آیند. آدم مات می‌ماند! یعنی صدیقهٔ کبری مثلاً در بهشت باید بگوید خدایا من می‌خواهم آن جد ریشه‌ای‌ام ابراهیم را ببینم، می‌خواهم اسماعیل را ببینم، می‌خواهم آن جد ریشه‌ایِ مادرم هاجر را ببینم؛ ولی پروردگار عالم به زهرا می‌گوید: بنشین، تمام انبیا مأمور هستند که به دست‌بوسی تو، به زیارت تو بیایند، «اذا استقر اولیاء الله فی الجنه زارک آدم و من دونه من النبیین»، برای چه به زیارتش می‌آیند؟ چون از آدم تا مسیح، زهرا را ندیده بودند و در بهشت برای درک عظمت معنوی صدیقهٔ کبری به زیارت می‌آیند، زانوی احترام به زمین بهشت می‌زنند که زهرا را به آن شکل واقعی و ملکوتی و الهی ببینند. دیدنِ بدن که کار مهمی نیست، صحبت از این انسان است که کل انبیا در بهشت که هیچ‌چیزی کم ندارند، انگار زیارت زهرا را کم دارند، مشتاق‌اند ایشان را زیارت کنند. این شخصیت زهراست!

بیچاره مردم مدینه، بدبخت مردم مدینه، پَست مردم مدینه، نامرد و بی‌مروتْ مردم مدینه، شقی حیواناتِ شهرِ مدینه که به شکل آدمیزاد بودند. نعمتی را خدا در این شهر گذاشته که 124 هزار پیغمبر در قیامت برای زیارتش می‌آیند، شما آتش به خانه‌اش می‌برید که اهلش را بسوزانید! صحبت سوزاندن چهارتا تکه چوب نبود، در روایاتشان هست که به او گفتند: می‌دانی این درِ خانهٔ کیست؟ گفت: کیست؟ گفتند: «فاطمه»، گفت: «و ان»، باشد، مگر فاطمه کیست؟ گفتند: علی در این خانه است. گفت: «و ان»، مگر علی کیست؟ گفتند: خب چهارتا بچه کوچک در این خانه هست. گفت: «و ان»، باشد! دیگر نفهم‌تر، شقی‌تر پست‌تر، ناجوانمردتر، بدبخت‌تر و حیوان‌صفت‌تر از مردم آن روزِ این شهر در دنیا بود؟

به امام صادق عرض کرد: من می‌خواهم تمام زندگی‌ام را بِکِشم و به مکه ببرم، فرمودند: نرو، در شهر خودتان باش. مردم مکه شر هستند، آنها را دیده‌اید که شر هستند! گفت: آقا شما خانه‌تان مدینه است، پس زندگی‌ام را جمع کنم و مدینه بیایم. فرمودند: نیا، مردم مدینه شرتر از مردم مکه هستند. اینجا نیا!

خب خلقت جسم: ما با تکیهٔ به قرآن باید حرف بزنیم. «ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب»، خدا می‌فرماید: جوهرهٔ خلقت آدم، خاکِ روی زمین است. این متن قرآن است، من جوهرهٔ خلقت آدم را از جهان دیگر نیاورده‌ام. عیسی که از مریم پاک‌دامنی که شوهر نکرده بود، به معجزهٔ من به‌دنیا آمد، جوهرهٔ خلقت روح‌الله مسیح از همین خاک زمین است. در قرآن خطاب به کل انسان‌هاست: «منها خلقناکم»، ضمیر «ها» به تراب(خاک) برمی‌گردد. کل شما انسان‌ها را از خاک آفریدند و جوهرهٔ خلقتتان خاک است؛ کل یعنی جوهرهٔ خلقت نوح، ادریس، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، ادریس، یونس، ذوالکفل، لوط، زکریا، یحیی و مسیح از خاک است. چیزی که هست، اینها جوهرهٔ خلقت خودشان را -که خاک بود- قدرشناسی کردند و آمدند در این جوهرهٔ خاکی، تمام شجره‌های ارزشی را کاشتند و آنچه از این خاک درآمد، اعتقاد حقه بود، عمل صالح بود، اخلاق حسنه بود. این قدردانی از این جوهرهٔ خاکی است.

البته یک عده‌ای هم از این جوهرهٔ جسمشان سپاس‌گزاری نکردند و آمدند در جای‌جای این خاک، در چشم، در گوش، در زبان، در دست، در شکم، در غریزهٔ جنسی، در قدم، هم گناه کبیره و هم گناه صغیره کاشتند و کافر، مشرک، منافق، لائیک، ظالم، خائن متجاوز شدند؛ اما آنهایی که حقایق را در این جوهرهٔ خاکی جسم کاشتند، چشمشان خدابین شد، گوششان حق‌شنو شد، زبانشان حق‌گو شد، دست و پایشان در خدمت عبادت و خلق شد، شکمشان هم جای لقمهٔ نورانی پاک و حلال شد و قدردانی کردند.

اما جوهرهٔ جسم زهرا: جوهرهٔ جسمش با جوهرهٔ جسم کل انسان‌ها از مرد و زن، «من الاولین و الآخرین» فرق دارد. خدا جوهرهٔ جسم همین یک نفر را را به این صورت آفرید. من به‌خاطر اینکه طولانی نشود، بیست‌تا کتاب را چشم‌پوشی کردم که بنویسم. حداقل دوازده‌تا برای اهل‌سنّت و شش-هفت تا هم برای خودمان است. دو تا از کتاب‌های اهل‌سنت را نوشته‌ام: یکی الدرالمنثور است که تفسیر است. این الدرالمنثور بسیار تفسیر مهمی در اهل‌سنت است و ما هم خیلی از این تفسیر استفاده کردیم؛ جلد چهار، صفحهٔ 153، این یک کتابشان است؛ یک کتاب هم دارند که نزدیک سی جلدی است به اسم المعجم‌الکبری و نویسنده‌اش طبرانی است، جلد 22 صفحهٔ 401؛ از تفسیرهای خودمان، تفسیر عیاشی است که علمای ما می‌گویند روایاتش از کافی مستندتر است، جلد دوم صفحهٔ 212؛ تفسیر قمی، جلد یک، صفحهٔ 365؛ «کان رسول الله یکثر تقبیل فاطمه»، «کان» فعل ماضی است و «یکثر» فعل مضارع است. ادبیات عرب می‌گوید: فعل ماضی و مضارع که ترکیب شود، ماضی استمراری می‌شود و معنی‌اش این است: از وقتی زهرا به‌دنیا آمد، تا روز دوشنبه که پیغمبر ازدنیا رفت، دائم آمد، یا دست زهرا یا پیشانی‌اش یا صورتش را بوسید و کل این هجده‌سال عمر که حضرت صدیقه داشتند، پیغمبر ایشان را می‌بوسیدند. بوسیدن پیغمبر بوسیدن معصوم است؛ یعنی عبادت و معصوم کار غیر عبادتی نمی‌کند! اگر می‌آمد، خم می‌شد و دست زهرا را می‌بوسید، به نیت عبادت‌الله می‌بوسید.

«فانکرت ذلک عائشه»، عایشه که این برخورد پیغمبر را با زهرا دید، ایراد گرفت و گفت: چه خبر است؟ خیلی از پدرها دختر دارند و این کارها را با دخترشان نمی‌کنند! این‌قدر احترام و تعظیم و جلوی پایش بلند شو و بوسیدن دست و پیشانی و صورت! چه‌کار می‌کنی؟ «فقال رسول الله: یا عائشه»، این را دیگر اهل‌تسنن هم نقل کردند و من از ده‌تا کتابشان، دوتا را اسم بردم. این روایت را قبول کرده‌اند و می‌گویند جزء روایات صحیح است و قابل رد نیست! «یا عائشه، انی لما اسری بی الی السماء»، وقتی من را در شب معراج به مقامات بالای هستی بردند، «دخلت الجنه»، یکی از جاهایی که به من اجازه دادند تا وارد بشوم، بهشت بود. جبرئیل همسفر من در بهشت بود، «فادنانی جبرئیل من شجرة طوبی»، اسم شجرهٔ طوبی در روایاتمان زیاد برده شده و شما در مسائل ماه شعبان در مفاتیح می‌توانید تمام ویژگی‌های شجرهٔ طوبی را ببینید. در هشت بهشت پروردگار، درختی مهم‌تر و پربارتر از شجرهٔ طوبی نیست و شاخه‌های این شجره، هم در خانهٔ همهٔ انبیا و هم در خانهٔ ائمه است. این شجرهٔ طوبی است. جبرئیل مرا برد نزدیک این درخت برد، «و ناولنی من ثمارها»، جبرئیل خودش، میوه‌اش را کَند و خودش در دهان من گذاشت. من میوه را خوردم، «فاکلت فحول الله ذلک ماءا فی زهری»، بعد از یکی دو سه‌ساعت، این میوه‌ای که جبرئیل از شجرهٔ طوبی در دهان من گذاشت، خدا نتیجه‌اش را به آب حیات تبدیل کرد،، «فحول الله ذلک ماء فی زهری»، در وجود من، کلمهٔ «ماء» در روایت، «الف» و «لام» ندارد و معنی‌اش این است که خدا با قدرت خودش، یک آب بسیار باعظمتی را از آن میوه‌ای که از شجرهٔ طوبی خوردم، در وجود من ایجاد کرد. «ماء فلما هبطت الی الارض»، سفر معراج تمام شد و من به زمین آمدم. به من امر کردند که امشب را پیش خدیجه برو! من پیش خدیجه رفتم، «فحملت بفاطمه»، از نتیجهٔ آن میوه که یک آب باعظمت حیات شد، همان شب و در برگشت از سفر معراج، خدیجه به فاطمه حامله شد. جوهرهٔ بدن زهرا از کجاست؟ درخت طوبی؛ یعنی مردم، خدا برای ساختن فاطمه از زمین خاک برنداشت؛ چون این خاک لیاقت ساخت زهرا را نداشت، اما لیاقت ساخت انبیا، اولیا و همهٔ مردان و زنان عالم را داشت. و بعد فرمودند: «عائشه فما قبلتها قدت»، یکبار زهرا را نبوسیدم، «الا وجدت رائحة شجرة طوبی منها»، مگر هربار بوی آن درخت طوبی در بهشت را از او استشمام کردم.

برادران و خواهران! اگر کسی عطر بزند، اگر کسی یک گل بسیار خوشبو را به لباسش بچسباند، بوی عطر و بوی گل در خود عطر و گل حبس می‌ماند یا پخش می‌شود؟ خب معلوم است بو پخش می‌شود! این بویی که صدیقهٔ کبری از شجرهٔ طوبی گرفت، این بو پخش شد، یعنی جریان پیدا کرد. به چه کسی؟ به حضرت مجتبی و ابی‌عبدالله؛ این بو از ابی‌عبدالله پخش شد، جریان پیدا کرد و به دیگری رسید که بنی‌اسد در شب دفنِ 72 نفر گفتند: آقا، جنازهٔ قطعه‌قطعه و زخمی و خون‌آلود که نباید بوی عطر بدهد. اما ما در این بیابان بوی خوشی را استشمام می‌کنیم. این برای کیست؟ فرمودند: دنبال من بیایید! آنها را کنار بدن غلام سیاه آورد، این برای این است؛ چون بابایم وقتی بالای سرش آمد، درجا دستش را به‌طرف خدا برداشت و گفت: «اللهم طیب ریحه»، این بو، بوی حسین است. این بو، بوی بهشت است. کارخانهٔ تولید این بو که این‌همه عطر را تولید کرده، صدیقهٔ کبری است. شما نصیبی از آن بو دارید یا نه؟ اگر الآن یک‌ذره شامه‌مان را باز کنند، ما از بوی عطر اینجا که از خودمان است، مست می‌کنیم. اگر شامه را باز کنند!

روایت در کتاب مجموعهٔ ورام است. این را لطفاً دقت کنید! امام صادق می‌فرمایند: دستم در دست پدرم، امام باقر بود و وارد حرم پیغمبر شدیم. جمعیت موج می‌زد، اما پدرم به هیچ‌کس محل نگذاشتند. من دیدم پدرم مدام دارند می‌روند، دارند می‌روند، به یک نقطه‌ای در حرم رسیدیم، «فاذا اناس من اصحابه»، ناگهان پدرم چندتا شیعه را دیدند، بالای سر اینها آمدند و ایستادند، «فسلم علیهم»، به این چند‌تا شیعه سلام کردند. من همین قطعهٔ روایت را می‌خوانم. ائمهٔ ما خیلی کم قسم می‌خوردند، مگر یک جایی که یک مسئلهٔ مهمی اقتضای قسم بکند. «فسلم علیهم»، به این چندتا شیعه سلام کردند و فرمودند: «والله»، قسم جلاله است و حدیث در کتاب کمی نیست! من در کتاب‌هایی که دیده‌ام، عاشق این مجموعهٔ ورام هستم؛ از بس مطالب الهی و ملکوتی در آن موج می‌زد. به این چند‌تا شیعه فرمودند: «والله انی احب ریحکم و ارواحکم و الله»، عاشق بوی شما هستم! امام باقر خیلی صاف، با این روایات و با کمک روایات دیگر به این شیعه‌ها می‌خواست بگوید که شما بوی مادرم را می‌دهید؛ چون او مرکز بو است، او منبع بو است، او کارخانهٔ مولّد این بوست و اصل این بو هم پروردگار است. خدا این بو را به شجرهٔ طوبی داد و اگر خدا این بو را نمی‌داد، درخت بو نداشت. گل بوی خود را از کجا آورده است؟ از خدا، «الذی احسن کل شیء خلقه»، وگرنه ما خودمان به خودمان باشیم که بویی نداریم. ما خودمان بویی نداریم و بو گرفته‌ایم و خیلی قیمت داریم!

 شبی در محفلی با آه و سوزی

 شنیدستم که پیر پاره‌دوزی

 چنین می‌گفت با پیر عجوزی

 گلی خوشبوی در حمام روزی

 رسید از دست محبوبی به دستم

 گرفتم آن گل و کردم خمیری

 خمیری نرم و تازه چون حریری

 معطر بود و خوب و دلپذیری

 بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟

که از بوی دل آویز تو مستم

همه گل‌های عالم را آزمودم

 ندیدم چون تو و عبرت نمودم

 چو گِل بشنفت این گفت و شنودم

 بگفتا من گِلی ناچیز بودم

 «ما از مادر که به‌دنیا آمدیم، چه کسی بودیم؟».

 بگفتا من گِلی ناچیز بودم

 ولکن مدتی با گُل نشستم.

 


منبع : پایگاه عرفان

۰۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
گروه فرهنگی حضرت قاسم ابن الحسن